سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد . [نهج البلاغه]
پای تخت شاهان و... توهم شهری که زاده نشد - دانش نامه
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 334331
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 8
........... درباره خودم ...........
پای تخت شاهان و... توهم شهری که زاده نشد - دانش نامه
........... لوگوی خودم ...........
پای تخت شاهان و... توهم شهری که زاده نشد - دانش نامه
........ پیوندهای روزانه........
صدام [141]
[آرشیو(1)]


............. بایگانی.............
جک
مطالب پزشکی
کوروش
ورزش ایران باستان
چشمه
عکس
خیام
عربستان
دخانیات
خلاصه ی از تاریخ ایران
دانلود سریال های باغ مظفر
پیکاسو
Age of Mytholog کد های تقلب
زندگی نامه پل سزار
درباره ی صیف الله
طبیعت تاوان
لیزر
کوه اورست
تاریخ چیست
خواص ماهی
خواص سویا
مکانیک
بی اشتهایی
حمله ی نظامی به ایران
قانون پاپکر
فیبر نوری
انرژی هسته ای
مایعات و شیمی درمانی
اهرام ثلاثه
قد انسان
اندازه گیری شعاعزمین
تغذیه ی درست
قیامت
بیماری سارس
ابوبکر
نفت
امواج مغناطیسی
بی عنوان
معنی سوره ی قیامت
معنی سوره ی ال عمران و فاتحه
داستان
داونچی
الکترون
نور
از سیر تاپیاز صدام
جنگ و مرگ
تندرستی و ازادی
علوم کامپیوتر
کسب در امد ازاینترنت
دانلود جدید ترین نرمافزار ها ی موبایل
کد تقلب GTA5
تاریخ باستان
کاربرد نظر سنجی در اینترنت
فلیور و هدایت
فضای شهر ما و ذهن ما
شب قدر
باختین وزندگی روز مره
ترافیک و شهری بی انظباط
بنیامین وزندگی روز مره
فرو پاشی خانواده
سنت انسان ها
زغال سنگ
دانستنی های مفید
سکوت انسان ها
الکترونیک
برق
کتاب اسطوره شناسی سیاسی
یک نظر علمی درباره ی فرهنگ
کتاب جامعه ی مدنی جوان
کتاب خط قرمز
مشکلات پسته کاران حل خواهد شد
کتاب قرن روشن فکران
کتاب زندگانی تولستی
کتاب خاطرات جوانی
کتاب هنر و تاریخ
کتاب در امدی بر انسان شناسی
موفقیت کاشت مستقیم برنج در گلستان
کتاب قوم شناسی سیاسی
کتاب محکومان
کتاب علوم انسانی
کتاب امپراطوری نشانه ها
از فرهگ تا توسعه
کتاب خشونت سیاسی
ایران بیش از 33 نژاد بز وگوسفند دارد
کتاب تاریخ اندیشه ونظریات انسان
کتاب انسان شناسی شهری
کتاب نظم جهانی
مکانیزاسیون
زمستان 1385

.......جستجوی در وبلاگ .......

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


 
  • پای تخت شاهان و... توهم شهری که زاده نشد

  • نویسنده : محمد:: 85/10/27:: 5:49 عصر


    مدرنیته که در ایران کمابیش با عنوان «تجدد» شناخته شده،  موقعیتی شکننده و متناقض با پتانسیل های بالا و با خطرات بی شمار است که آن را باید حاصل ترکیب دو وضعیت ظاهرا متضاد و به هر سو، پرسمان برانگیز دانست: پیدایش و تثبیت «سوژه» ( یا فرد) از یک طرف و پیدایش و گسترش جامعه مدنی از طرف دیگر. هر دو این پدیده ها را باید حاصل انقلاب های سیاسی – اقتصادی دو قرن اخیر به حساب آورد که در آن واحد دولت قانونی و مبتنی بر حقوق انسانی و بازارهای بزرگ مبادله اقتصادی را به مثابه ابداع هایی اروپایی به وجود آوردند و از خلال فرایند های استعماری و جهانی شدن  در سراسر عالم به ثبات رساندند. در این میان صرف نظر از موانع و مشکلاتی که  این امر به همراه داشت و مقاومت ها و اشکال پیوندی و ترکیب های بیمار و بیماری زایی که به وجود آورد و هنوز هم اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان با آن دست به گریبان هستند، باید اذعان کرد که رابطه سوژه/جامعه مدنی ، رابطه ای است که ذاتا پرسمان برانگیز بوده و در عین آنکه یکی را به نفی دائم دیگری وا می دارد، به صورت همزمان و متناقض یکی را به ضامنی اساسی برای دیگری نیز تبدیل می کند.
    برای آنکه چنین رابطه ای بتواند شکل و قوام و دوام بیاورد مفهوم «قرارداد»(که بسیار به قانون نزدیک است اما لزوما با آن یکی نیست) ضرورتی تام داشته است. مفهوم قرارداد اصل بنیادین «شهریت» (در مفهوم تمدنی یونانی – رمی آن) و اهمیت آن بسیار بیشتر از مفهوم دموکراسی بوده که در نهایت تنها یکی از اشکال حکومتی شهر یونانی به شمار می آمده  و تفاوتی اساسی با دموکراسی کنونی داشته است و صرفا شامل  رئوسا و نخبگان مذکر و آزاد جامعه می شده است. حکومت قانون ریشه های خود را از قرارداد یونانی «شهروندی» (پولیس) مبنی بر اجماع پدرسالاران(paterfamilas) یا رئوسای قبایل و خانوارهای بزرگ  می گیرد که شهر را بنیان می گذارند و امکان می دهند که در آن مجموعه های قرار دادی گروه های بزرگتر، جایگزین مجموعه های گروه های کوچکتر شود( نظیر پانتئون یا گردهم آمدن گروه های خدایان قبایل شهر به جای گروه خدایان هر قبیله). بعدها نیز در رم، جمهوری (res publica) به معنی« شیئی عمومی» یا موضوع مورد علاقه و بحث عمومی، اصل و اساس شهریت را تبیین کرد. شهرها به این ترتیب پا به عرصه وجود می گذاشتند و زمینه را برای شکل گیری جامعه بودگی(sociability) ایجاد می کردند. به همین دلیل نیز در تاریخ اروپا گسترش تمدن و بالا گرفتن و شکوفایی اندیشه و خلاقیت های انسانی همواره با روند شکوفایی یا سقوط شهرها هماهنگ بود: قرون وسطا، قرون سقوط شهری ( پس از هجوم بربرها و سقوط رم) بود و رنسانس اندیشه و انسان گرایی در اروپا در آن واحد با نوزایی و شکوفایی و گسترش شهری در این قاره همراه بود. پس از انقلاب های سیاسی – اقتصادی قرن نوزده نیز  برای پدید آمدن «سوژه» به مثابه سلول  مدرنیته، باز هم شهر ها بودند که زمینه مناسب را فراهم آوردند و به بورژوازی ( شهرنشینان و سپس شهروندان) امکان دادند که خود را به مثابه «طبقه سوم»(teirs-etat) در برابر دو طبقه روحانیون و اشراف در رژیم کهن فرانسه، مطرح کرده و با نقش  انقلابی خود همه چیز را دگرگون کنند. به عبارت دیگر، مدرنیته سیاسی  ای که امروز بر آن پای فشرده می شود، پیش از هر چیز نیاز به ایجاد و تثبیت شهر به مثابه یک قرار داد جمعی داشته است که بتواند اشکال پیشین گروهای انتسابی (دسته، قبیله، قوم...) را ، نه آنکه نفی کند بلکه، پشت سر گذاشته و آنها را درون سازوکارها  و ساختارها و به خصوص (چیزی که کمتر به آن توجه می شود) درون فضاها و روابط فضایی جدید ( یعنی شهری) خود بازتعریف و بازتفسیر کرده و جایگاهی متفاوت ( هرچند همواره محدود) به آنها بدهد.
    با این مقدمه می توان بار دیگر به شکل گیری شهر ایرانی نگاهی انداخت: شهری که – در این معنا- ساخته نشد و پدید نیامد و طبعا شهروندی هم ابداع نکرد و حداکثر خود را در حد تولید و بازتولید  ساکنان فیزیکی شهرها نگاه داشت. اگر از این منظر به انقلاب مشروطه بنگریم، لزوما آن را در قالب های متعارف نخواهیم یافت.  مشروطه را  اغلب در ابتدای فرایندی از مدرنیته سیاسی در ایران قرار می دهند و تصویری از آن می سازند که  باید بیشتر آن را یک «ساخت اسطوره ای »(mythical construction) به حساب آورد  تا تبلوری از یک دگرگونی ریشه ای و پایه ای  با پی آمدهای روشن و بلافصل در جامعه ایرانی، تردید هایی که هنوز درباره موقعیت آن مقطع و پختگی جامعه ایران برای پذیرش و درک و ایجاد دموکراسی و همچنین درباره نقش بریتانیا در سرنگونی قاجار و روی کار آمدن پهلوی و در این راه در انقلاب مشروطه وجود دارد ( در میان منابع و مباحث بی شمار  نک. از جمله به آبراهامیان، آجودانی، کاتوزیان و...) شاید بیش از هر چیز به سلطه این بعد اسطوره ای و شکل گیری آن در طول یک صد سالی مربوط  باشد که جامعه ایرانی ، به دلایلی بیشتر برونی، در راه یک فرایند دگرگونی شتاب زده قرار گرفته است: شهرهای ما  در دوران پیش مدرن تبلوری واقعی از اراده شاهان ( با توجه به این نکته اساسی که اصولا ریشه واژه شهر در فارسی در شاه و شهریاری است) و نماد و واقعیت حضور قدرت آنها بودند: شهر ایرانی بیش و پیش از هر چیز شهری سیاسی، شهر قدرت بود. اما در دوران مدرن علاوه بر این بعد، شهرهای ایرانی  تبلوری روشن، نمادین و در عین حال عینی از تبدیل درآمد مواد خام نفتی به مواد خام ساختمانی هستند و نه چیز دیگری و نه به خصوص  تبلوری از شکوفایی مدنیت و پا گرفتن اندیشه شهروندی و فردبودگی در زمینه جامعه مدنی.
    بدین ترتیب می توان ادعا کرد که مشروطه ایرانی، شهر ایرانی را در بعد تاریخی اش باز تفسیر می کند: شهری که نه یک قرارداد بلکه یک الزام است: زمانی که آقا محمد خان قاجار تهران را به عنوان پایتخت خود برگزید (1786) یعنی سه سال پیش از انقلاب کبیر فرانسه، این روستای پیشین شهر ری، جمعیتی در حد پانزده هزار نفر داشت که بیشتر از یک سوم آنها سپاهیان شاه بودند و مابقی هم کمابیش به حضور شاه و انتخاب او وابسته بودند. آقا محمد خان که زندگی اش سراسر خشونت و بی رحمی و نماد و تبلوری از ضدیت با اندیشه شهر و مدنیت بود، پیش از آنکه در سال 1796 در همین شهر تاجگذاری کند، و در حالی که در آن سوی دنیا اعلامیه جهانی حقوق بشر و دولت قانون در حال شکل گرفتن بود، دغدغه ای جز آن نداشت که برای انتقام گیری از سرنوشت غم انگیز خود، دو شهر بزرگ و با شهریتی بسیار پیشرفته تر یعنی کرمان(1794) و تفلیس(1795) را به خاک و خون کشیده  و هزاران هزار نفر را با زجر و شکنجه کشتار کرده و به اسارت برد. قاجار با چنین سرسلسله ای، هر کدام که به قدرت رسیدند «پای» «تخت» خود را بیشتر گسترش دادند، بدون آنکه ( جز شاید در نزد ناصرالدین شاه) اندکی از تفکر قبیله ای – عشایری خود فاصله بگیرند. فتحعلی شاه  دستور داد  ارگ سلطنتی ساخته شود و مسجد شاه و مدرسه مروی شکل بگیرند، به بازار سردری بخشید  و دروازه شاه عبدالعظیم را بنا نهاد. تهران در اواخر سلطنت او یعنی در سال 1820 جمعیتی 60000 نفره پیدا کرده بود. جمعیتی که در میانه سلطنت ناصرالدین شاه یعنی در 1860 باز هم دوبرابر شد و به 120000 نفر رسید و در سال 1922 کمی بیش از ده سال پس از انقلاب مشروطه مرز 210000 نفر را پشت سرگذاشت. پس از فتحعلیشاه، محمد شاه نیز شروع به سا ختن باغ های تفریحی در شمال شهر ( عباس آباد و ...) کرد و قنات های شهر را توسعه داد تا رفاه بیشتری برای خود و نزدیکانش فراهم آورد. در این حال شهر فاقد هر گونه فضایی برای تفریح ساکنانش بود.
    در میان شاهان قاجار شاید بتوان ناصرالدین شاه برغم تمامی بلاهت هایش بازهم اند یشمند تر  و  با دغدغه بیشتری نسبت به «رعایا» دانست. تماس مستقیم با اروپا بی شک در این زمینه موثر بود: شاه عکاس، شاه هنرمند و نویسنده و شاعر مسلک تلاش داشت از تبار عشایری خود بگریزد. بنابراین پیدا شدن شخصیتی مدنی همچون امیرکبیر و دستاوردهایی چون دارالفنون در دوره ناصری ، همچون ظهور نخستین اشکال یک دیوان سالاری عقلانیت یافته مدنی همچون نظمیه و بلدیه و تلگراف خانه و ماشین دودی و روشنایی شهری، سفارتخانه ها  و در قالبی کلی آنچه «دارالخلافه ناصری» نامیده می شد را نباید اتفاقی دانست. ناصرالدین شاه حتی به تقلید از پاریس، نقشه ای هشت ضلعی برای تهران و  12 دروازه (در شمال دولت، شمیران و یوسف آباد ؛ در شرق خراسان، دوشان تپه و دولاب ؛ در غرب باغ شاه، قزوین و گمرک، در جنوب خانی‌آباد، شاه عبدالعظیم و  غار) را تاسیس کرد.
    در آستانه مشروطه یعنی در دوره مظفرالدین شاه که از ناقابل ترین پادشاهان قاجار بود، تهران دیگر برای خود شهری شده بود که همه ظواهر یک «شهر» را داشت: سفارت انگلیسی بود که بتوان در آن تحصن کرد و میدان هایی که بتوان در آنها تجمع کرد و مساجدی که بتوان در آنها معتکف شد. با این وصف این شهر، شهری خالی از شهروند بود و همچون همیشه جز به «پای» تخت شاهان به چیزی شباهت نداشت. انقلاب مشروطه عمدتا( و بدیهی است  نه کاملا) نه به دست شهرنشینان و شهروندان ( «بورژواهایی» که حتی بعدها هم اثری و نشانی از آنها پیدا نشد) یا کسانی که حتی تمایلی به شهروند شدن داشته باشند، بلکه به دست سنتی ترین ( اگر نگوئیم محافظه کارترین اقشار) از یک سو و روشنفکران «متجددی» که در خواب و خیال های اروپایی خود سیر می کردند، به راه افتاد: گروه نخست در این جنبش موقعیتی تازه برای کاهش قدرت قبایلی- عشایری شاهان می دیدند و گروه دوم راهی برای سازش دادن اشرافیت زندگی روزمره خود با مدرنیته بورژوازی اروپای ابتدای قرن بیستم: سازشی که نه در آن زمان و نه تا سالها بعد نه ممکن بود و نه ممکن شد: شهر تهران بزودی در عصر پهلوی و به خصوص با افزایش درآمد نفتی و با اصلاحات ارضی نخست از مالکان و زمین داران و سپس از «رعایا» پیشین و خرده مالکان فقیر بعدی آکنده شد: جمعیت های بی پایانی که نسل اندر نسل در پی هویتی گم شده( و ثروت هایی خیالین) به شهرها می آمدند و نه تنها خود بدل به شهروندان نمی شدند بلکه از شکل گیری اندیشه شهروندی در شهر نیز جلوگیری می کردند.
    شهر ایرانی که در سالهای بعد نیز با همین روال تداوم یافت، شهری بود که سیاست و قدرت آن را تعریف می کردند، نه قرارداد و حقوق، شهری بود که الزام و زور( حکومت بر مردم، مردم بر مردم و مردم بر حکومت) بر آن حکم می راندند و انگیزه های حیات خود را در سودجویی و فرصت طلبی از خلال نزدیکی با قدرت و نزدیکی به تخت می یافت و نه در تمایل به هیچ گونه خیر جمعی، عقلانیت شهری، یا گرایش به  پی گذاری و اجرای یک پروژه مدنی در چارچوب دولتی ملی. هم از ا ین رو مشروطه انقلابی ناکام و پایان نایافته تلقی می شود که نتوانست ( آیا می توانست؟) شهر را در مفهوم مدرن آن به زایش در آورد.
    البته شاید بتوان بسیار خوش بین بود و همچون آخرین بازمانده خاندان قاجار، سلطان علی میرزا، فرزند سلطان عبدالمجید میرزا، برادر احمد شاه قاجار، 75 ساله، متولد بیروت و بزرگ شده و مقیم پاریس ادعا کرد که:« در همان زمان احمد شاه در ایران، افرادی مثل مصدق، قوام السلطنه و دیگران بودند که اگر سلطنت احمد شاه ادامه می یافت می توانستند با کمک برخی از رجال آن زمان که افرادی قوی بودند دموکراسی رجالی در ایران برپا کنند و این دموکراسی رجالی بمرور، همان گونه که در ممالکی همچون انگلستان پیش آمد، به دموکراسی ملی بینجامد» ... و سپس همانگونه که در اندیشه توطئه پندار ایرانی بسیار مرسوم است، همه  گناهان را به گردن «روباه پیر» ا نداخت و گفت : « بریتانیا نقش فعالی در ساقط کردن خاندان قاجار از قدرت داشت و این را قبول ندارم که می گویند عوامل بریتانیا بدون اطلاع دولت مرکزی این کشور در روی کار آوردن رضا خان شرکت کردند » و در نهایت نیز با آسودگی خیال و مهر فزونی یافته ای نسبت به نیاکان، نتیجه گرفت که :« قاجاریه ایران را به آستانه دنیای مدرن رساند»(بی بی سی، 31 اکتبر 2005). باز هم می توان با خوش بینی  تصور کرد که مشروطه شانس هایی واقعی  را پیش پای ماگذاشته بود که یکبار دیگر ( باز هم یکبار لعنتی دیگر!)  از آن استفاده لازم نشد. اما می توان  با شکاکیت نیز تصور کرد که اگر شهر ایرانی زاده نشد و یا بهتر بگوئیم تنها توهم و اسطوره آن زاده شد و همچون اسطوره مدرنیته یا تجدد ایرانی هر روز در اذهان ما زیبایی و شکوه و جلال  و قدرت  و اقتدار بیشتری پیدا کرد و ما را نسبت به گذشته و پایه های تفکر سیاسی و توانایی های دموکراتیک مان مطمئن تر ساخت، دلیل به سادگی آن بود که تعریف شهر ایرانی همانی بود که تاریخ نیاکانی مان نشان داده بود: بسیار بیشتر پای تخت شاهان و بسیار کمتر آرمانشهر خیالین تجدد. امروز نیز اگر ابداع و بر پا شدن این شهر متجدد، در نهایت ممکن باشد،  تنها و تنها از خلال  یک نوزایی در حوزه شهروندی یعنی یک نوزایی و  نوسازی و تحول فکری و ذهنی در نزد کسانی ممکن خواهد بود که باید اجزا و سلول های پایه ای آن را تشکیل دهند وگرنه هیچ ایدئولوژی و باوری به معجزاتی که باید از راه برسند و هیچ باور و عقیده ای به اراده گرایی های   سیاسی گوناگون در این راه چاره ساز نخواهد بود. 


    نظرات شما ()