باختین از زاویهای دیگر به بحث تجربههای زنده در زندگیروزمره میپردازد. به گمان او امر انضمامی را نباید با مفاهیم انتزاعی و فلسفی مخدوش کرد. او در فلسفة کنش(1993) بر معانی ضمنی گسست میان تجربة بیواسطه و «بازنمودهای پسینی» ما از این تجارب تامل کرد.
«گدازة رخدادها» آنگونه که باختین مطرح میکند چیزی جز تجربههای زنده و بیواسطة ما نیست. همین سنخ گدازههای تجربه است که خصویت منحصر به فرد اعمال و کنشهای ما را به نمایش میگذارد. از نظر باختین ما این رخدادها و تجارب را به شیوهای هماهنگ از طریق ارائه معنای فراگیر به آن سازمان دهیم. باید تاکید کنیم که از نظر او جریان تبدیل زندگی به کلی هماهنگ، محدود به شناختی انتزاعی و نظری نیست. « داوریها و ارزشها و جهتگیریهای رفتاری ما باید به شیوهای ارگانیک از درون زندگیروزمره بر خیزد و ما باید عملا از تقاضاهای اخلاقی و وجودی این قلمرو معمولی آگاه باشیم و به آن پاسخ دهیم.» (گاردینر1381 : 37).
در اینجا باختین به نقد شناخت انتزاعی میپردازد. اگرچه او برخلاف دیلتای این نوع شناخت رابه طور کلی رد نمیکند و جنبهای مهم از زندگی بشری به شمار میآورد اما از گسترش بیرویه آن نگران است. چرا که به تعبیر هابرماس این امر میتواند به مستعمرهشدن زندگیروزمره بینجامد. در چنین وضعیتی تجربة جسمانی و آنی به نفع برساختههای نظری پیچیده و مبهم مورد غفلت واقع میشود. باختین در اینجا بین دو نوع شناخت تفاوت میگذارد: یکی شناخت انتزاعی که افلاطون گرایی میتواند «نمونهای ازلی» از این دیدگاه درک شود و دوم شناخت ناشی از وجودی که «تجربة در حال استمرار زنده» آن را برساختهاست. به نظر وی خواست فراتر رفتن از زندگیروزمره به کمک انتزاعات نظری خصلت تفکر مدرن است. در اینجا عقلگرایی علمی «تبدیل بودن به عنوان رخداد» را به مجموعهای از انتزاعات عامگرایانه تشویق میکند و از این طریق است که خصوصیات محسوس و ملموس رخداد زنده از میان میرود.
در مدرنیته شناخت ناب بر شناخت عملی و بر محیط زندگی ارجحیت مییابد. بدین ترتیب ما با فاصله به جهان مینگریم و زندگیروزمره به نظام متافیزیکی صوری شده وابسته میشود.« برنامه استعلایی ـ منطقی برخاسته از دل این نظام متافیزیکی « رخدادگی» یا ویژگی محسوس هستی اجتماعی جسممند را سرکوب میکند»( گاردینر،1381 : 38).
در اینجا خصومت باختین با علوم اجتماعی اثباتی آشکار میشود. اثباتگرایی با فاصله گرفتن از جهان اجتماعی و زندگیروزمره تلاش میکند به مطالعه آنچه پدیدة اجتماعی مینامد بپردازد. فنون پرسشنامهای تجربههای گداخته را مغفول مینهند و به تجربههای سرد تبدیل میکنند. بدینسان تاملی انتزاعی، سرد و با فاصله جایگزین مشارکت فعال ما در جهان معناها و ارزشهای روزمره میشود. در اینجا دیدگاه باختین به دیدگاه جامعهشناسان انتقادی نزدیک میشود و همانند آنها به نقد خصلت انتزاعی و در عین حال پارهپاره فلسفة اثباتی میپردازد.
باختین از ما میخواهد که همآوا با ضربانها و بافتهای زندگیروزمره به شیوهای مشارکتی بیندیشیم و عمل کنیم. از نظر وی « بودن به عنوان رخداد میبایست تا به آخر زیسته شود نه اینکه از فراز قلهای دور به شکلی منفعلانه فهمیده شود»(گاردینر، 1381: 41). تفکری که مدرنیته توسعه میدهد، از آن رو تهی و فقیر است که خصوصیت تعاملی و جسممند زندگی بشری را مغفول مینهد. وی این فرض را که زندگیروزمره قلمرو امور مبتذل و مبتنی بر عادت و تهی از هر نوع معنای درونی است و بنابراین معنا را باید از قلمروهای بیرونی همانند فلسفه دین و سیاست به زندگیمان وارد کنیم نمیپذیرد. علاقمندی به نظریه انتزاعی و عینی کردن جهان در پارادایم مدرنیستی نشان دهنده غفلت از تجربة آنی و مبین بیگانگی ژرف از جهان روزمره است.
باید گفت که باختین نیز آرزوی شیء گونزدایی از دنیای اجتماعی فرهنگی و غلبه بر بیگانگی که جامعه معاصر به وجود آورده است را در سر می پروراند. از نظر وی کیفیات خاکی، محسوس و معمولی زندگی روزمره، قدرت نمادین عظیمی برای مبارزه با جدیت تک بعدی فرهنگ رسمی دارد
باختین در آثار متاخرش سویه زبانی زندگی انسانی را از حیث نسبت آن با شکلگیری خودبودگی و روابط اجتماعی به طور کلی به کانون اصلی توجه خود بدل میسازد. او این نکته را به ما میفهماند که چگونه سوژهها از حیث ایدئولوژیک درون ساختهای استدلالی و فرهنگی خاص که نشان روابط نامتقارن قدرت بر آنها خوردهاست جای میگیرند. به نظر وی گروههای اجتماعی فرودست میتوانند گفتارهای تک گویانه یا اقتدارمدارانه را به «گفتوگو» بدل سازند و معانی و ارزشها و دلالتهای جدیدی به آنها ببخشند. گفتوگویی کردن این ایدئولوژی های تک گویانه نیز به آگاهی ما از وضعیتهای اقتصادی اجتماعی بستگی دارد که درون آنها ساختارهای استدلالی خاصی قرار دارند و چنان درگیری های ایدئولوژیکی رخ میدهند( گاردینر1381: 49).
از نظر باختین نیروهای ایدئولوژیکی وجود دارند که میکوشند تا به شیوهای هژمونیک جهان اجتماعی را هم شکل سازند و خاص بودن و انضمامی بودن زندگیروزمره را بپوشانند. باختین از نبردهای بیوقفه میان نیروهای اجتماعی- فرهنگی رسمی(تک گوینده و متمرکز کننده) و غیر رسمی(گفتوگو کننده و تکثیر کننده) یاد میکند. وی همچنین نیروهای غیر رسمی را با فرهنگ عامیانه یا «مردمی ـ جشنی» مردم و « عنصر همیشه زنده گفتار غیر رسمی و اندیشه غیر رسمی» یکی میداند(همان:53).
همانطور که گاردینر متذکر شد، توجه و تاکید باختین بر امرروزمره به معنای غفلت از بتزدایی از امر انضمامی نیست. همیشه این امکان وجود دارد که تاکید صرف بر امر انضمامی و تجربههای زندة زندگیروزمره موجب شود تا ما مستعمرهشدن زندگیروزمره را به دست گفتارهای مسلط به فراموشی بسپاریم. میشل فوکو این امر را با منضبط ساختن زیست جهان از طریق تکنولوژیهای متعدد کنترل اجتماعی توصیف میکند. مقصود ما این نیست که با نظریه سازی به این دلیل که ممکن است سرکوب کننده تفاوتها و ناهمگنیها باشد مخالفت کنیم. خود باختین از به کارگیری نظریه و مفاهیم انتزاعی تردید به راه نداد. ما باید این امکان را نیز بپذیریم که آگاهی روزمره میتواند تحت تاثیر عوامل ایدئولوژیک قرار گیرد و از این رو لازم است نقد ایدئولوژی در دستور کار هرنوع نظریه اجتماعی آزادی بخشی قرار گیرد