گوستاو فلوبر رمان نویس فرانسوی قرن نوزدهم است و صادق هدایت رمان نویس ایرانی قرن بیستم ، فلوبر رمان نویس برجسته ای بود و هدایت نیز نابغه رمان نویسی ایران ، فلوبر رمان های زیادی نوشت که در تاریخ ادبیات ماندگار شد و هدایت نیز آثاری پدید آورد که فراموش نخواهند شد.اما فلوبر و هدایت دیگر چه شباهت هایی به هم دارند؟ پی یر بوردیو مقاله ای دارد با عنوان : "جامعه شناسی و ادبیات :آموزش عاطفی فلوبر" که یوسف اباذری ترجمه کرده و در ارغنون 9 و10 به چاپ رسیده است. بوردیو در این مقاله در پیگیری ساختارگرایی تکوینی خود با استفاده از مفاهیم حوزه یا زمینه و منش یا ساختمان ذهنی به توضیح حوزه قدرت و حوزه ادبی در فاصله سال های 1830 تا 1850 فرانسه می پردازد و سعی در توضیح جایگاه فلوبر در درون این حوزه ها و نیز توضیح منش فلوبر با استفاده از این حوزه ها دارد. بوردیو در این مقاله ،در درون حوزه ادبی سه موقعیت را تشخیص می دهد : اصحاب هنر بورژوایی ،اصحاب هنر اجتماعی و اصحاب هنر برای هنر. هنر بورژوایی نوشتن برای فروختن است .این نویسندگان به گروه های مسلط حوزه قدرت نزدیکند ، آنان تاجرانی اند که می نویسند تا بورژواها وعوام بخرند یا در واقع آنگونه می نویسند که بورژواها و عوام بخواهند. در اینجا هنر و ادبیات کالایی است که باید هرچه زودتر به فروش برسد ،از طرف دیگر هنر اجتماعی هنری است در خدمت مردم. نویسنده و هنرمند اجتماعی به گروه زیر سلطه حوزه قدرت یعنی مردم نزدیک است و با گروه های مسلط در ستیز می باشد .در اینجا داستان ابزاری است برای بیان نیات نویسنده، این نوع هنر نیز به سوی "دیگری" جهت گیری شده است و استقبال دیگران(مردم) از آن برای نویسنده بسیار مهم است.اما هنر برای هنر یا هنر ناب موقعیت دیگری است که در آن نویسنده جهتگیری اش به سوی موضوع نوشته خود است و نه به سوی دیگران. نویسنده انتظار فروش آثار خود را ندارد زیرا اساسا مطالب او شکافی عظیم با جو حاکم و افکار و حالات عوامانه دارد ، بوردیو این موقعیت را در درون حوزه ادبی موقعیتی مرکزی می داند که به سوی هیچ یک از گروههای مسلط و زیر سلطه حوزه قدرت جهتگیری نشده است و فلوبر را در این موقعیت قرار می دهد. بر طبق این نظر فلوبر در چنین موقعیتی در رابطه با حوزه قدرت و در درون حوزه ادبی قرار می گیرد و منش او از اشغال این جایگاه ها متاثر می شود. ودر حقیقت نیز فلوبر شخصیتی است که در زندگی خود از قدرت و مبارزات سیاسی برکنار بود و نیز هیچگاه علاقه ای به بورژواها وعوام و ادبیات بورژوایی و عامه پسند و همچنین ادبیات اجتماعی نداشت . بوردیو همچنین به این ترتیب نشان می دهد که فردریک قهرمان اصلی رمان "تربیت احساسات" یا "آموزش عاطفی" فلوبر نیز از چنین خصوصیاتی برخورداراست و شباهت های زیادی با فلوبر دارد.
اگر با استفاده ازاین منطق نظری بوردیو بخواهیم درباره ادبیات داستانی ایران در سال های پس از 1300 هجری شمسی صحبت کنیم ، نیز می توانیم حوزه قدرت و حوزه ادبی و منش نویسندگان را به این شیوه مورد بررسی قرار دهیم.( واین کاری است که اباذری در زمینه مخصوصی از ما خواسته است که مطلب جداگانه ایست) و در اینجاست که به ناچار صادق هدایت نیز در موقعیت مرکزی هنر برای هنر قرار می گیرد و شباهت های اصلی او با گوستاو فلوبر مشخص می شود. به پاره ای از این شباهت ها اشاره می کنم :
فلوبر در خانواده ای اشرافی و بزرگ به دنیا آمد و راهی برخلاف سایر اعضای خانواده در پیش گرفت ( سارتراو را "ابله خانواده" نامیده است)، هدایت در خانواده ای متمول و اصل و نسب دار به دنیا آمد و از خانواده خود برید ،هرچند فلوبر از ارث خانوادگی خود ارتزاق می کرد و هدایت برای گذران عمر چندین و چند شغل تغییر داد.
فلوبر رشته دانشگاهی خود یعنی حقوق را ناتمام رها کرد ، هدایت چندین رشته دانشگاهی ( مهندسی ساختمان و...) در فرنگ ناتمام گذاشت.
فلوبر از عضویت در هر حزب و دسته ای سر باز می زد و هرگز در کارهای سیاسی وارد نشد ، می گویند درغوغای انقلاب 1848 می گفت" پنجره را ببندید تا صدای وزوز مگس ها مزاحم نوشتنم نشود "، هدایت چند دوست در حزب توده داشت اما هیچگاه عضو حزب توده و هیچ حزب دیگری نشد و از قدرت و سیاست دوری می گزید.
همچنان که گفته شد فلوبر از عوام متنفر بود و هیچ گاه نمی خواست برای آنها بنویسد ، هدایت عوام را رجاله می نامید و از آنها متنفر بود او هیچ گاه برای رجاله ها ننوشت هدایت در بوف کور می گوید:" بعد از آن که من رفتم به درک! می خواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند می خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند!"
فلوبر به گفته کوندرا در "هنر رمان" ،کاشف حماقت یا حیوانیت بشری بود ، حماقتی که هیچگاه از بشر زدوده نمی شود ، هدایت حماقت را از ویژگی های مهم رجاله ها می دانست و آنان را احمق می خواند.
فلوبر به دنبال "عشق ناب" بود اما نشان داد که چنین عشقی قابل دسترسی نیست ، در "تربیت احساسات" مادام آرنو که نماد عشقی ماورایی است در نهایت خود را تسلیم فردریک می کند و از بالا به پایین می افتد و فردریک نیز وقتی بالاخره به او می رسد، برمی گردد و سیگارش را می پیچد! ، هدایت "عشق ناب" را به عنوان یک راه حل مهم درنظر دارد اما در بوف کور نشان می دهد که چنین عشقی در این دنیا از بین رفته است و دسترسی ناپذیر است ، او وقتی به عشق می رسد که مرده است یا خود آن را کشته است!
فلوبر علاقه داشت عوام را از بالا نگاه کند و خود را از عوام برتر می دانست ،در مقاله بوردیو از قول فلوبر آمده است که "یگانه شیوه زیستن در آرامش این است که آدمی با یک خیز به ورای بنی بشر رود و هیچ چیز مشترک با آنها نداشته باشد، مگر نگاهی که از بالا به آنان افکند"، هدایت نیز در راستای تنفر خود از رجاله ها خود را بالا می برد و در بوف کور اظهار می دارد که از کیفی که عوام در زندگی هرروزه خود می برند بدش می آید و در ضمن هرگز نمی تواند مثل رجاله ها زندگی کند.
آری ، فلوبر و هدایت هردو امکاناتی داشتند که نمی خواستند یا نمی توانستند از آنها استفاده کنند ، هردو قواعد زندگی این جهانی را چندان جدی نمی گرفتند و از نقض این قواعد لذت می بردند و هر دو مایوس و ناامید بودند.
فلوبر و هدایت ، هردو در بازی ای که بوردیو در مقاله خود توصیف می کند "بازنده بازنده ها" هستند ، بازی ای که در آن بورژواها "برنده برنده ها" اند ، اما قاعده این بازی این است که در آن "بازنده همه را بر می دارد" و من فکر می کنم هدایت در اینجا بیشتر از فلوبر بازنده است زیرا علاوه بر همه چیزهایی که مانند فلوبر باخته است یک چیز دیگر را نیز می بازد، آری جانش را!
|