سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ـ در سفارش به هشام : مبادا که حکمت را فرو افکنی و آن را نزد نادانان بنهی . [امام کاظم علیه السلام]
سنت انسان ها - دانش نامه
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 334862
بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 78
........... درباره خودم ...........
سنت انسان ها - دانش نامه
........... لوگوی خودم ...........
سنت انسان ها - دانش نامه
........ پیوندهای روزانه........
صدام [141]
[آرشیو(1)]


............. بایگانی.............
جک
مطالب پزشکی
کوروش
ورزش ایران باستان
چشمه
عکس
خیام
عربستان
دخانیات
خلاصه ی از تاریخ ایران
دانلود سریال های باغ مظفر
پیکاسو
Age of Mytholog کد های تقلب
زندگی نامه پل سزار
درباره ی صیف الله
طبیعت تاوان
لیزر
کوه اورست
تاریخ چیست
خواص ماهی
خواص سویا
مکانیک
بی اشتهایی
حمله ی نظامی به ایران
قانون پاپکر
فیبر نوری
انرژی هسته ای
مایعات و شیمی درمانی
اهرام ثلاثه
قد انسان
اندازه گیری شعاعزمین
تغذیه ی درست
قیامت
بیماری سارس
ابوبکر
نفت
امواج مغناطیسی
بی عنوان
معنی سوره ی قیامت
معنی سوره ی ال عمران و فاتحه
داستان
داونچی
الکترون
نور
از سیر تاپیاز صدام
جنگ و مرگ
تندرستی و ازادی
علوم کامپیوتر
کسب در امد ازاینترنت
دانلود جدید ترین نرمافزار ها ی موبایل
کد تقلب GTA5
تاریخ باستان
کاربرد نظر سنجی در اینترنت
فلیور و هدایت
فضای شهر ما و ذهن ما
شب قدر
باختین وزندگی روز مره
ترافیک و شهری بی انظباط
بنیامین وزندگی روز مره
فرو پاشی خانواده
سنت انسان ها
زغال سنگ
دانستنی های مفید
سکوت انسان ها
الکترونیک
برق
کتاب اسطوره شناسی سیاسی
یک نظر علمی درباره ی فرهنگ
کتاب جامعه ی مدنی جوان
کتاب خط قرمز
مشکلات پسته کاران حل خواهد شد
کتاب قرن روشن فکران
کتاب زندگانی تولستی
کتاب خاطرات جوانی
کتاب هنر و تاریخ
کتاب در امدی بر انسان شناسی
موفقیت کاشت مستقیم برنج در گلستان
کتاب قوم شناسی سیاسی
کتاب محکومان
کتاب علوم انسانی
کتاب امپراطوری نشانه ها
از فرهگ تا توسعه
کتاب خشونت سیاسی
ایران بیش از 33 نژاد بز وگوسفند دارد
کتاب تاریخ اندیشه ونظریات انسان
کتاب انسان شناسی شهری
کتاب نظم جهانی
مکانیزاسیون
زمستان 1385

.......جستجوی در وبلاگ .......

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


 
  • سنت انسان ها

  • نویسنده : محمد:: 85/10/27:: 6:0 عصر
    درک متعارف از سنت عمومائ یک درک محدود و کلیشه‌ای است که این مفهوم را در قالبی گذشته نگر و پدیده‌هایی پشت سر گذاشته شده تعریف می‌کند. این درک را باید ناشی از بروز و تداوم یافتن گفتمان مدرنی دانست که اغلب همراه با عناصر دولت‌های ملی جدید و ابزارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در بسیاری موارد از خلال حاملان انسانی (روشنفکران و تحصیلکردگان) آنها وارد کشورهای غیراروپایی شدند. بسیاری از این حاملان کسانی بودند که به گروه‌های نخبهء جوامع غیر اروپایی تعلق داشتند و به دلیل برخورداری از امتیازات ویژه اجتماعی  اقتصادی توانسته بودند برای تحصیل یا اقامت و آشنا شدن با کشورهای اروپایی یا آمریکا روانهء آنها شوند. بنابراین منطقائ بدان باور داشتند که باید زمام امور را به جای پدرانشان که اغلب «اشراف» و «نخبگان» ادعایی خود همین جوامع بودند در دست بگیرند. در ذهن این نخبگان جوان «سنت» در مقابل «تجدد» قرار گرفته و موضوع در مجموع بسیار ساده بود: جایگزینی دنیای نو به جای دنیای کهن، جایگزینی جهان صنعت به جای جهان کشاورزی، جایگزینی قانون به جای دین و غیره. این طرز تفکر خود را در بسیاری از حرکات جهان پیرامونی در طول سال‌های نخستین قرن بیستم و به ویژه در میان دو جنگ جهانی نشان می‌داد. از جمله در کشور خود ما جنبش مشروطه در بخش مهمی ‌از آن گویای چنین تفکری بود که از یک اسطوره شناسی مدرنیته بیرون می‌آمد.   
    در جهان مدرن مرکزی نیز موضوع تا اندازهء زیادی ناشی از همین اسطوره شناسی بود و فرآیندهای دولت و ملت سازی قرن 19 و به ویژه رمانتیسم‌های ملی گرا به شدت به آن دامن زده بودند:‌پروژه‌هایی نظیر دایره‌المعارف (آنسیکلوپدی) عرصهء اصلی تقابل میان مدرن‌ها را با گذشتگان تشکیل می‌دادند و زمانی که تطورگرایان قرن نوزدهم‌ نظریه‌های تطوری خود را به تبیین در می‌آوردند برای آنها شکی وجود نداشت که گذار از سنت یا رژیم گذشته با تمام نهادها، اندیشه و ارزش‌هایش به رژیم جدید دموکراتیک دولت ملی به همان اندازه طبیعی است که به قول آگوست کنت، فیلسوف اثبات گرای فرانسوی و بنیان‌گذار علوم اجتماعی جدید، گذار از دوران کودکی به دوران بلوغ و بزرگسالی. باور نظریه‌پردازان نخستین توسعه (هرچند هنوز از این واژه نام برده نمی‌شد و بیشتر با عنوان‌هایی چون «تمدن» و «فرهنگ» به آن اشاره می‌شد) آن بود که روند خروج از سنت،‌روندی تطوری (تکاملی) و کمابیش ناگزیر است که از گروهی از «قوانین تاریخی» جبری تبعیت می‌کند: کهنگی،‌محکوم به نابودی است. همان‌گونه که پیری پیام‌آور مرگ است و تازگی به ناچار از راه می‌رسد، همان‌گونه که زایش، پیام آور زندگی است.   
    با این وصف این رویکرد ساده‌اندیشانه از سنت و مدرنیته که اسطورهء گذار بیولوژیک از کودکی به بلوغ و بزرگسالی آن را معنا می‌بخشید، در برابر حوادث تاریخی و روند واقعی توسعه‌یافتگی به چنان موقعیت‌های متناقض و پیچیده‌ای انجامید که کمتر کسی می‌توانست و می‌تواند از آنها دفاع کند. نظریهء نوسازی از استدلال ساده‌ای دفاع می‌کرد: این‌که با از راه رسیدن پدیده‌های نو به هر شکل و صورتی اعم از کالاها، راه‌های معیشتی، هنرها، ایده‌ها و افکار، چرخه‌های تمدن‌سازی به وجود می‌آیند که تمامی ‌اشکال پیشین را از میان برده و جوامع انسانی را به وحدتی کارکردی و به استفاده ای جهانشمول از پدیده‌های نو می‌رسانند; اما در عمل چنین نشد و موقعیت‌های بی‌بدیلی به وجود آمدند.   
    در کشورهای پیرامونی فرآیندهای ورود تجدد سبب آن نشد که جهان کهنه و سنتی به کلی از میان برود، بلکه این جهان به صورتی ناکامل تخریب شد و در همان حال خود را در تعداد بی‌شماری از پدیده‌های مدرن بازسازی کرد:‌بازارهای سرمایه‌داری و اقتصاد کالایی، دولت‌های ملی و نهادهای گوناگون آنها، پدیده‌هایی همچون پول و مالیات و سبک‌های زندگی شهری و مدرن پیدا شدند; اما اغلب در قالب بازتفسیرهایی ترکیبی و آمیزش یافته (در بسیاری موارد منفی و گاه مثبت) از سنت و مدرنیته. افزون بر این ورود مدرنیته به صورتی ناهماهنگ انجام گرفت: این ورود اغلب شامل ورود گستردهء کالاهای صنعتی مادی می‌شد، اما کمتر خدمات را شامل شده و نیاز به تربیت نیروهای محلی ناآشنا با این کارها را ایجاد می‌کرد و از این گذشته در آنچه به ورود ایده‌ها و ذهنیت‌های مدرن مربوط می‌شد و در نتیجه در آنچه به تغییر موقعیت‌های ذهنی نسبت به رفتارهای اجتماعی و فرهنگی مربوط می‌شد، کمترین ورود انجام شده بود و ثمرهء این امر نیز آن بود که در اکثر این کشورها ما با پدیدهء بازماندگی یا گسست فرهنگی روبه‌رو می‌شدیم، یعنی فرهنگ مادی موجود (حاصل ورود مدرنیتهء مادی) در بستر فرهنگ ذهنی منطبق و متناسب با خود قرار نگرفته و در نتیجه ما دایمائ با کارکردهای نامناسب و مزاحمت‌های اجتماعی ناشی از این انحرافات روبه‌رو هستیم.   
    از سوی دیگر حتی در خود کشورهای توسعه‌یافته، یعنی در پهنه‌هایی که مدرنیته زایش یافته بود، هرچه بیش از پیش روشن می‌شد که ریشه‌های مدرنیته را باید در همان سنت‌های موجود این جوامع یافت و نه در ذهن نظریه‌پردازان مدرنیته. برخلاف آنچه این نظریه‌پردازان عنوان کرده بودند، نقد دقیق و تحلیل‌گرانه فرآیندهایی چون اومانیسم، روشنگری و غیره نشان می‌داد که سهم سنت در شکل دادن به آنها بسیار بیشتر از آن چیزی بوده است که ادعا می‌کرده‌اند. به عبارت دیگر مشخص شد که سنت و مدرنیته را نباید تمامیت‌های متضاد و متناقض بلکه تداوم‌هایی منطقی از یکی به دیگری دانست.   
    افزون بر این روند جهانی شدن، سبب جاری شدن سنت‌های جوامع مختلف در یکدیگر شد و این جریان به ویژه زمانی شکل حادتر و با پی آمدهای بیشتری می‌یافت، که جریان از کشورهای پیرامونی به سوی کشورهای مرکزی به حرکت در آمد: حضور گستردهء مهاجران هندی، پاکستانی، آفریقایی، مسلمانان عرب، چینی‌ها و آسیایی‌های جنوب شرقی و غیره درکشورهای مرکزی،‌فرهنگ این کشورها را دگرگون کرد و بحث درهم‌آمیزی فرهنگی و تکثر فرهنگی را به بحثی اساسی در آنها تبدیل کرد که به ناچار گرایش‌های اصالت خواه را به پیرامون می‌راندند و هر چه بیشتر آمیزش و التقاط را به نقاط اصلی فرآیندهای ترکیبی فرهنگ تبدیل می‌کردند. در این حال سنت و مدرنیته معانی اولیه و به یک معنا «اصیل» خود را از دست می‌دادند و هر دو نیاز به باز تعریف و باز تفسیر داشتند.   
    نقد پسامدرن را در این میان می‌توان تیر خلاصی به شمار آورد که گسست دوگانهء انگار ( dichotomaic ) سنت و مدرنیته را برای همیشه زیر سؤال برد و در همهء عرصه‌ها از جمله در عرصه‌های هنر، معماری و فرهنگ عمومی ‌بر آن اصرار ورزید که قضاوت دربارهء سنت و مدرنیته، گذشته، حال و آینده، قضاوتی است به شدت متاثر از موقعیت‌های نسبی اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی. بنابراین باید به عنوان نتیجه‌ای از این بحث پذیرفت که شکاف سنت  مدرنیته صرفائ در ذهن ما وجود داشته است، مگر آن‌که این شکاف را در بعد فن‌آورانهء آن یعنی اشکال زندگی مادی خود محدود کنیم و این اشکال را دارای تاثیری چنان عمیق و گسترده به حساب بیاوریم که از آن به نوعی جبرگرایی را استخراج کنیم.   
    نظریه‌های جدید فرهنگ تقریبائ در همه جا با چنین رویکردی مخالفت کرده‌اند. البته اندیشمندان فرهنگی با رویکردهای دیگری نیز که به نام نسبی‌گرایی فرهنگی عملائ کار را به انفراد فرهنگ‌ها از یکدیگر کشیده و شاید بدون آن‌که خواسته باشند به فرآیندهای مرگ فرهنگی شتاب می‌بخشند نیز مبارزه کرده‌اند و این‌گونه گرایش‌ها را با وجود ظاهر مناسبشان دارای خطراتی بسیار بزرگ قلمداد کرده‌اند.   
    در این حال می‌توان تا اندازهء زیادی با اطمینان و با توجه به تجربهء فرهنگ زیادی در جهان بر این نکته پای فشرد که ساختن مدرنیته با تکیه بر عناصر سنتی، نه تنها امری ناممکن نیست; بلکه دقیقائ همان اتفاقی است که در تاریخ کشورهای توسعه یافتهء کنونی نیز (خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه) افتاده است. اما این کار، کاری نیست که بتوان آن را به صورت مکانیکی و با الگو برداری‌های سطحی، به ویژه در زمینه شکل انجام داد. در واقع باز تفسیر عناصر گذشته نیاز به هوشمندی و ابتکار بالایی دارد و در بسیاری موارد خواه‌ناخواه نیاز به تغییر این عناصر در شکل و محتوا نیز دارد و این تغییر را نباید به معنی دور شدن از یک «اصالت» خیالین تصور کرد. چنین اصالتی به احتمال قوی هرگز وجود نداشته است، زیرا فرهنگ‌ها در هر لحظه از فرآیند زمانی خود ترکیبی از عناصر درونی و برونی و این ‌زمانی ( synchronic ) و در زمانی ( diachronic ) هستند. آنچه اهمیت دارد، نه حفظ اصالت بلکه حفظ فرهنگ است. هر چند این دو خواست لزومائ با یکدیگر در تضاد قرار ندارند.
    نتیجهء کاربردی که می‌توان از این بحث گرفت، آن است که هر چند حفظ میراث فرهنگی برای کشورهایی که همچون کشور ما دارای پیشینه‌های دراز مدت تاریخی و تنوع‌های بسیار بالای قومی، زبانی، آیینی و غیره هستند، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، اما این کار را نمی‌توان صرفائ از طریق روش‌های موزه‌نگارانه یعنی از طریق تشریح این میراث یا نگهداری نمونه‌هایی از آنها در شرایط ویژه‌ای که آنها را به هر رو از واقعیت کنش‌های اجتماعی بیرون می‌راند، انجام داد. برعکس حفظ واقعی این میراث تنها ازخلال وارد کردن آنها در مکانیسم‌های زندهء فرهنگ امکان‌پذیر است. به عبارت دیگر برای این کار باید به تداوم سنت درون مدرنیته امکان داد و برای این تداوم نیز باید سنت را در اشکال و گاه حتی محتواهای جدید بازآفرینی کرد. برای نمونه تدوین یک رمان مدرن بر اساس عناصر اسطوره‌ای، داستانی، تاریخی، جغرافیایی و غیرهء سنتی می‌تواند نه فقط نوعی خلاقیت هنری پر‌‌ارزش شمرده شود، بلکه در آن واحد به تداوم و حفظ آن عناصر نیز کمک می‌کند. یا در نمونه‌ای دیگر، ساخت دوبارهء عناصری چون غذاها یا بازی‌های محلی - قومی‌با تغییرات لازم در شیوهء ساخت، ترکیب و مکانیسم‌های آنها و از این طریق کالایی کردن آنها می‌تواند بهترین خدمت برای تداوم یافتن آنها باشد. عکس این موضوع نیز صادق است. یعنی محدود کردن دغدغه‌های مربوط به میراث فرهنگی به موضوع‌های موزه‌نگارانه، ممکن است سبب مرگ شتاب زده آنها شود. تبدیل یک غذا یا یک لباس به‌ «چیزی» که آن را در موزه به نمایش می‌گذارند یا به تماشایش می‌روند، به نوعی محکوم کردن آن لباس یا آن غذا به خروج از عرصهء عمومی‌ یعنی عرصهء واقعی زندگی روزمرهء انسان‌ها و به معنی مرگ فرهنگی آن است. از این‌رو گرایش‌های فرهنگی جدید باید بیش از هر چیز هدف خود را باز تفسیر عناصر گذشته در عناصر جدید قرار بدهند و به خوبی بر این نکته آگاه باشند که مدرنیته و خلاقیت مدرن از «هیچ» بر نیامده; بلکه می‌تواند حاصل بازنگری بر گذشته، همچون نگاه بر آینده باشد; اما همواره نگاهی دوربین نسبت به گذشته بوده است که چشم‌اندازهای گسترده‌ای در آینده را نیز گشوده است.   


    نظرات شما ()